تنها جایی که من می توانم خودم را به طور واقعی و بدون هیچ گونه ترسی ببینم داخل اتاق روانشنسم هست.این هفته که پیشش رفتم بهم گفت که تو حتی خودت ، خودت را قبول نداری و اصلا با خودت حال نمی کنی وقتی تو خودت از خودت راضی نباشی چطور می توانی بقیه را جذب کنی؟ راست می گفت من همیشه می خواستم به دیگران تکیه کنم چون هیچ وقت خودم را قبول نداشتم و همیشه محتاج تایید دیگران بودم و برای همین خودم را به دیگران می چسباندم. حالا که حالم خیلی خیلی بهتر از ماه های پیش هست دلم به حالم خودم می سوزد که چقدر من ساده و مظلوم بوده ام در برابر دیگران. چقدر اذیت شده ام به خاطر اینکه تایید اجتماعی را از دست ندهم، چقدر عقب مانده ام از زندگی به خاطر این موضوع و چه فرصت ها در زندگی ام سوخته است. این ها را که می گویم دلم می گیرد آخر چرا باید من اینطور باشم؟ مشاوره ام می گوید این ها همه ریشه در خانواده ام دارد. او خیلی راحت فهمید که من هرگز و هرگز در خانواده آرامش نداشته ام و احساس امنیت نکرده ام و خیلی راحت تر از این ها فهمید که اگر در این خانواده تو باید در چهارچوب های خاصی قرار بگیری وگرنه کلاهت پس معرکه است. همه این ها را خیلی خوب میتوانستم تایید کنم. کاش از یه جایی بشود به افرادی که قصد دارند تشکیل خانواده بدهند خیلی چیز ها را یاد داد. اخر کی ملت قرار است بفهمند که نباید برای زیبا شدن آلبوم عکسشان بچه بیاورند. خیلی ها بوده اند و هستند که مشکلاتشان ناشی از بنیان خانواده است و هیچ کس این موضوع را جدی نمیگرد که روز به روز دارد به ادم های افسرده اضافه می شود چون هیچ کس نیست به این ملت یاد بدهد چگونه با بچه هایشان رفتار کنند.
ادم وقتی می رود بهزیستی بچه ها را به فرزندی قبول کند هزار و یک فاکتور اعم از سلامت جسم و روان ، عدم سو پیشینه ، سلامت اخلاقی و خیلی چیز های دیگر را داشته باشد اما وقتی خودش میخواهد بچه بیارد هیچ کدام این ها دیگر ملاک نیست.
درباره این سایت